Inversion of denial
Statement
Mystery is the essential element of Iranian art, seeking not the pursuit of “truth” but the yearning for “astonishment” and immersion within oneself. The mesmerizing twists and turns of the images and fantastical lines resonate not with a quest for discovery or representation, but rather carry the influence of a mysterious creator who remains elusive, transcending fixed locations and assuming identities from the whole. Throughout his artistic endeavors, Mohammad Tabatabaei has consistently sought to discover and create that very tradition within the modern world, exemplified in this artwork brimming with figures resembling one another in its entirety yet exhibiting a fresh interplay in their individual parts, bewildering and suspended in spiraling motion.
راز آمیزی، عنصر اصلی هنر ایرانیست که نه جستجوی “حقیقت” که “حیرانی” و جاری شدن در خود را طلب میکند.پیچ و تاب نگاره ها و خطوط خیال انگیز به سماع آمده نه در پی کشف یا بازنمایی که حامل [خالق] رازی اثیری ست که هیچ کجا ثابت نمی ماند و هویت از کل میگیرد. محمد طباطبایی همیشه و در تمام دوره های نقاشی اش – باتمام جوانی- انگار در پی یافتن و آفرینش همان سنت در دنیای مدرن و دلالت های آن بوده است مانند این اثر که مملو از فیگورهایی شبیه به هم در کل و جلوه ای نو از هم در جزء است که حیران و معلق پیچ و تاب خورده اند. در نقاشی ایرانی انفراد و خودبسندگی یک جزء وجود ندارد (بالعکس درکلیت دلالت بر راز و جدایی و می کند)و در حرکتی همیشگی هر جزء در ارتباط با دیگر اجزاء و تکوین آنهاست که جایگاه و معنا می یابد(وحدت در کثرت) و در این نقاشی، فیگورها همه پیوسته و در اتحاد و هماهنگی، مسحور وحیران نور مانده اند.در نگاه اول ؛فیگورهایی سرگردان را میبینیم که در تاریکی ، بی خبر از ظلمات رعب انگیز واقعیت به سوی نوری ظاهرن نا اصیل هجوم می برند و پس زده می شوند.اما نیکتر که بنگری از چهره های راسخ و راضی و ملهم از پذیرش انها و هماهنگی پیکره گونه شان که هر کدام هویت از کل میگیرد به نظر می رسد که دانا به تاریکی پوچ نمای واقعی یا آگاه از نادانی خویش، خورشیدی دیگر را برساخته و اطرافش به وجد آمده اند چون پیکره ای به تپش افتاده در رقص و سماع ، بی خیال از پوچی جهان بیرون و یادآور این شعر خیام ، شاعر مشهور ایرانی :
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من